پل چهارراهِ مخبروالدوله، چهارطرفِ چهارراه را به هم متصل مى کرد. وقتى
بالاى پل ایستادم، رو به ضلعِ جنوبى به کوچه اى پر از لباسِ عروسى فروشى
خیره شدم. کمى راست تر روبهِ رویم، ساختمانى حداقل مربوط به صد سالِ پیش.
ویترینى داشت که جلویش را برگ هاىِ درخت پوشانده. رمز و رازى در معمارى این
ساختمان بود که باورم نمى شد، این مکان متعلق به تهران است. برایم عجیب
بود که چه کسانى داخل این ساختمان هستند و پنجره هاى آن را با لباسِ عروس
مزین کرده اند.
به قول بهمن جلالى مانند روح هایى بودندکه از بالا نظاره گر آدم هاى روى پل
بودند. از پله هاى تنگ و باریک ساختمان بالا رفتم، متوجه شدم داخل ساختمان
دوزندگان هستند؛ پسرانى جوان از طبقه ىِ کارگر به شوقِ ورزیدن، براى
دخترانى لباسِ خیال مى دوزند و سالنى با انبوهى از لباسِ عروس. فضایى
ناآشنا، غریب و خاموش.
کارگاه هاى دوزندگى مخبروالدوله محیطى مردانه در ظاهرى زنانه شکل گرفته
همراه با صداى رادیوىِ پیرمرد، صداىِ خندان پسرکِ بالا تنه دوز یا صداىِ
قیچىِ مردِ حریرى.
برای مشاهده عکسها به صفحه اختصاصی این رویداد مراجعه کرده و بر روی گزینه «آلبوم عکس» که در پایین پوستر آمده کلیک کنید.
برگرفته:عکسخانه