توضیح می دهم. تصورمان از عکسِ «زیبا» چیست؟ اغلب آن را واجد نوعی بیانگرایی یا «شاعرانگیِ» تصویری [pictorial] میدانیم. به بیان دیگر، انتظار این است که عکاس، همچون هر «هنرمندِ» دیگری، به جای بازنماییِ وفادارانه ی واقعیت، چیزی بر آن بیافزاید، یعنی آن را از عدسیِ شخصیِ خودش عبور دهد تا دنیای تازه تری ساخته شود. اگر به سرچشمه ی پیدایش عکاسی بازگردیم، می بینیم که در مسیر طی شده، گاه از هدف پیدایش عکاسی یعنی ثبت واقعیت، فاصله گرفته ایم و گاه به آن نزدیک شده ایم.
امروز دیگر ابزار «ثبتِ» آنچه می بینیم، تقریبا در دسترس همه هست. واقعیتِ جاودان شده، یا به تعبیر آندره بازَن : مومیایی شده[۱]، حتا به وسیله دمِ دستی ترینِ این امکانات، یعنی موبایل، تاثیری شگرف بر وجدان عمومیِ میلیون ها نفر می گذارد. در آن سو اما، این «واقع گرایی» از طرفِ آنچه به طور خودمانی عکاسیِ هنری خوانده می شود، در یک سلسله مراتب ناگفته شده، در مرتبه ای فرودست قرار می گیرد. این نوشته خلاصه تر از آن ست که بخواهد در عمقِ این تفکیک، کندوکاو کند، اما فکر کردم برای ورود به عکسی که نام آن را «زنِ بیسر» گذاشته ام، یکی از دریچه ها می تواند همین باشد.
تعجب نمی کنم اگر بگویند که این عکس با موبایل، توسط آدمِ پرسهزنی در شهر، ثبت شده است. میدانم که شیفتگانِ اِستتیکِ قاب، افسوس می خورند که کاش این کولرهایِ مزاحم یا این کابلِ (؟) مورب در کادر نبود، یا مثلا کاش قاببندی، نور و کنتراستِ بهتری داشتیم. از طرف دیگر میشود این شلختگی را به «بداهه» بودن این عکس پیوند زد، مثل همهی عکسهای تاثیرگذاری که بیش و پیش از آنکه فرصتی برای هنرنمایی باشند، تیزبینی و سرعتِ عمل در ثبت لحظهی رویدادند. کدام رویداد؟ اجازه بدهید از نام پیشنهادیام شروع کنم. شاید «زنِ بی دست» یا مثلا «زنِ نیمسر!» انتخابهای بهجا تری بود، اما قصدم از «زنِ بیسر»، ارجاع به دنیایی اساطیریست؛ جایی که از زبانِ آن، (یکی از) جوهر(های) عکس به سخن درمی آید: جدال دو نیرو.
پهنه ی مسطحِ این عکس، جبهه ی جدالِ این دو نیروست: زمینه و متن. زمینه، آشکارا زننده و متخاصم است، اگرچه داعیه ی نظمی خدایی را دارد اما در عمل، حاصلِ یک بزن در روییِ کاسب کارانه است. خِرَدی که زمینه در هندسه اش به رخ می کشد، تناقضی ست که همدستیِ شبکه ی تایل های نما و بازشوها نه تنها قادر به لاپوشانی اش نیست، که با جفت و جور نبودن شان، سست بنیادی اش را جار میزند. متن، یا همان «زنِ بی سر»، از جهانی یک سره متفاوت می آید. او از جنسِ گورگون (۲)هاست، به طور دقیق تر: یک مدوسا. او با موهایی از جنس مار، صاحب نیرویی افسانه ایست: میتواند هر صاحبِ نگاهِ خیره [gaze] را به سنگ تبدیل کند. چشمها و موهای جادویی که فقط با قطعِ سر، خطرِ آن رفع شده و آنچه باقی می ماند، بدنیست که پوشیده یا ناپوشیده، انکار و طرد می شود. پرسئوس سرِ مدوسا را قطع می کند، آن هم در نبردی که پیروزی اش جز با همدستیِ شومِ خدایان دیگر ممکن نیست. سرِ مدوسا قطع می شود تا هیچ نگاهِ خیرهای سنگ نشود. این قطع و حذف شدن، تقدیر نیروهاییست که در گفتمانِ مسلط، اهریمنی قلمداد میشوند؛ با این وجود، قدرتِ دراماتیکِ این عکس در چیز دیگری هم هست، در ثبت لحظها ی که دامنِ «زنِ بیسر» از قابِ زمینه عدول می کند و آزادانه به اهتزاز درمی آید.
۱٫ بازَن، آندره. سینما چیست؟ ترجمه ی محمد شهبا. تهران: انتشارات هرمس. چاپ سوم ۱۳۸۶٫
۲٫ هیولاهای مونث در اساطیر یونان
۳٫ در اساطیر یونان، دوشیزه ای ست که بعد از اغوا شدن توسط پوزئیدون، توسط آتنا به گورگون تبدیل می شود.
برگرفته : انجمن
عکاسان هرمزگان