در کلاسها، با دیدنِ برخی از عکسها واکنش منفی نشان میدهم. مثلا، برای تصاویرِ صرفا آبسترهای که فرمهای نامعلوم را نشان میدهند، میگویم که «خُب اگر قلم بهدست گرفته و این فرمهای نامشخص را طراحی بکنی، بهتر است. لااقل طرحِ دقیقا مدنظرِ خودت را کشیدهای.» یا، عکسهایی که دربارگیِ شان بسیار قوی اما چیستیاش، خودِ عکس، عاری از حسوحال و اتفاقِ خاصی باشد، مثل عکسهایی که هنرجوها آورده و دربارهشان کلی چیزها میگویند که در خودِ عکس خبری از آن حرفها نیست. در واکنش به این دسته هم میگویم که «خُب این داستان را بنویس! چرا از عکاسی استفاده کردهای؟»
چه بسیار عکسهایی مطرح شدهاند که به جهان خارج از کادر تصویر، و مضمونی ذهنی و تفسیری اشاره داشتهاند، اما، در همین آثار هم نشانهای از دربارگیِ شان ثبت / خلق شده است.
یکی از همکلاسیها، پرسشِ یکخطیای را دربارهی همین مورد، و نه دقیقا مربوط به آن، ایمیل کرده که چند روزیست فکرم را مشغول کرده است. «چه عکسهایی عکاسانه هستند؟ عکسها یا تصویرهای عکسی؟»
نقلقولی از آندره کرتسِ بزرگ را از کلامِ چند عکاسِ تاثیرگذار (ارویت، گیبسون و پار) میخوانم: «روزانه چیزهای نو میبینیم... عکاس باید فرا بگیرد که همهچیز را به عکس دربیاورد!» حرف، آشناست و به باورهایم قوتِ قلب میدهد. صدالبته که عکاسان بزرگِ دیگری، دیگرگونه فکر میکنند؛ که عکاس باید خطِ فکری / موضوعیِ ثابتِ خود را یافته، ادامه داده و بهاصطلاح، شاخه به شاخه نپرد.
با آثار و طرز فکرهای گوناگونی طرف هستیم. افراد مختلفی، با خواستهها و تواناییهای بهخصوص، از رسانهی عکاسی استفاده بردهاند. ما هم تاریخِ عکاسی را نه برای یافتنِ قوانینِ معین یا بُتسازی، که برای الهامگرفتن از تجاربِ مختلف مطالعه میکنیم. با نظراتِ مختلف، وجوهِ مختلفِ قابل نگرش به موضوعات که آشنا شویم، خواستههای خود، خود را فرا خواهیم گرفت.
دو گروه از عکاسان که نوعِ برخوردِشان با رسانه متفاوت است، یکی هنردوستانی هستند که خواستههای تصویریِ شان را با عکس ارائه داده و دیگری، عکاسانی که عکاسی را برای عکاسی، بهکار گرفتهاند. در آثارِ گروهِ اولی، بهتصویر درآوردنِ ایده و خواستهای فراتر از صرفِ جذابیتهای خودِ رسانه (یا صرفِ سوژهی عکسشده) مطلوبِ آنها بوده و برای گروهِ دومی، خودِ عکس، گیرایی و جذابیتهای ماهویِ دنیای کوچکِ درونِ عکس، اهمیتِ بیشتر دارد.
بهعنوان بیننده، بدونِ هرگونه ارزشگذاری بینِ این دو (که نتیجهی سودمندی را حاصل نخواهد کرد)، از هر دوی این آثار لذت میبرم. هر کدام جذابیتهای خاصِ خود را دارد، اما دستهی دوم را به علایقِ خود نزدیکتر میبینم. عکاسانی که (چه درست و چه بهغلط) برای معرفیِ شان از لفظِ «شکارچی» استفاده میشود، که در واقع، چشمِ بینای جهان برای ارائه به بینندهها هستند. اینجا و آنجا را، همهچیز را، با دیدِ عکسی، درون کادر -که دنیای داخل این کادر گویا و جذاب است- میبینند.
عکاسی علاوهبر همهی کاربردها و سودمندیهایش برای بشر و هنر، نشانِ مان داده که هر چیز و موضوعی، هرچند ساده و روزمره، سوژهای درخورِ نمادین کردنش، ارائه بهعنوان یک عکس، هست.
پاسخِ من هم (اشاره به سوالِ همکلاسیام) یکخطی بود. پاسخام کامل و صحیح نیست، اما برای یک خط، بیش از این نمیتوان گفت. نمیتوان در بابِ موضوعِ سادهای چون عکاسی، که سادگی منشاءِ پیچیدگی هاست، به دنبال پاسخِ سر-راست و صریح بود.
«بهنظرم هر عکسی که تهییجت کند، عکاسانه است. عکسی که واکنشِ بیننده را منجر بشود.»
نویسنده : محسن بایرام نژاد