به قلم:محسن بایرام نژاد
عکس، چنانچه باید، در دو صفحه و بزرگتر از دیگر عکسها چاپ شده بود؛ دوستی از فاصلهی 3 متری عکس را نشانم داد، و مجله را که به دست گرفتم، چند ده ثانیه با علاقه نگاهش کردم. صفحهی بعد و صفحهی قبل، حس قضیه را زدود. عکس، متعلق به مجموعهای سریالی از فضاهایی مشابه بود که «حسِ کارگردانیشدنِ» آثارِ پروژه، سادگیِ تکعکسِ مشاهدهشده برای اولبار را تحتشعاع قرار میداد. بقیهی عکسها فاقدِ قدرتِ سادگیِ این تکعکسِ خوشفرم، و سر راست بودند. بهجای سر راست، خواستم بنویسم «صمیمی»، که اگرچه همینگونه هست، ولی خوانشِ روانشناختیمان از فیگورها و فاصلهی بینِ افراد و پشتِ نردبان ماندنِ «زن» [بهقولی نیشِ عکس]، مغایرِ خواستهام در صمیمی خواندنِ آن است.
خیلی دوست دارم که این تکعکس را در اندازهای بزرگتر، حتی در مقیاسِ یکبهیک، روبهروی خود یافته و دقایقی مشاهدهاش کنم. هر وقت از پُز و شعار و فضای بافتهشدهی صرفاً آکادمیک خسته میشوم، چنین سادگیهایی را یافته و انرژیام را تجدید میکنم.