۰
نهایتاً بعد از چندین ساعت به دلایلی فهمیدم نمیتوانم برای عکاسی به آنجا بروم. پرسشی که مرا در این تأمل همراهی میکرد پرسشی بسیار ساده بود:
«اگر عکاس نبودم یا بهتر بگویم اگر درگیر عکاسی نبودم چه واکنشی به این رخداد نشان میدادم؟»
آیا با برداشتن کارت اعتباریم برای واریز وجهی ناچیز به اولین بانک و شماره حسابهای اعلامی از طرف تشکلهای غیر دولتی میرفتم؟ یا بابرداشتن چند قلم از لوازم اضافی مثلآ چند پتو و یا ظرف و ظرف آشپزخانه به سمت اولین ایستگاه جمعآوری کمکهای مردمی میشتافتم ؟ کدام واکنش میتوانست درد ناشی از شوک خبری ویرانی روستاها و چند صد نفر کشتهشده را در درونم التیام ببخشد؟ در هر حال هرچه بود در این مدت به آنچه اطمینان داشتم این بود که حداقل برای عکاسی نمیتوانم به آنجا بروم. کلماتی پیدرپی در ذهنم در رفتو آمد بود. کلماتی که رهایم نمیکرد. کلماتی از جنس تردید یا کلماتی برای توجیه تردید. نمیدانم اما هرچه بود تا ساعتی بعد تمام تردیدها به کنار رفت و واژهها در دستورزبانی منظم ساعت ۳ نصف شب به سراغم آمد فقط نکتهای که باید بدان اشاره کنم این است که آنچه در پی خواهد آمد بیاحترامی و تخطئه کار مقدس دوستانی که به جای اینکه از غروب آفتاب ، ساحل دریا و یا گلبرگهای گل رز باغچه پشتی عکس بگیرند، همت کردند و در این گرمای سوزان تابستان رنج سفر به جان خریده و برای ثبت و نمایش این فاجعه انسانی شتافتند نبوده و نیست. اینیادداشت صرفآ تأملی است شخصی در مواجهه با واقعیتی که پیش روی نگارنده پدیدار شد و نتایجش بعد از نصف شب بیاختیار روی کاغذهای سپید دفترش جاری شد و صرفآ در امتداد یک فکر شخصی در حوزهای شخصی رخ داده و قصد، نسخه پیچی و تعمیم به هر فرد و جریان بیرونی نبوده و نخواهد بود.
۱
چند سال پیش یکی از همکارانم از من خواست تا بلوتوث موبایلم را روشن کنم برای یک سورپریز : چند ویدئوی جالب و دیدنی که همیشه در بساط داشت. فایلهای دریافتی را که برای تماشا گشودم باورش کمی مشکل بود. آنچه میدیدم تمام سلولهای بدنم را مورمور کرد. عرق سردی تمام وجودم را فراگرفت. نای ایستادن نداشتم و تمام بدنم در دم کرخت شد. حتی نمیتوانستم چشم از تصویر بردارم. مانند کسی که مجبور است به صلیب کشیده شدن مسیح را از بدو بالا رفتن از جلجتا تا کوبیدن میخ بر کف دستها و گذاشتن تاج خار بر سرش تماشا کند. (بدون شک نگاه کردن به مصلوب شدن مسیح از درد خود مسیح رنجآورتر و دردناکتر است. جایی که محکوم به نگریستن باشی گویی به زعم لاکان این تو نیستی که به درد خیره شدهای این درد و رنج است که به تو خیره شده است و تو را در مغاک خود فرو خواهد برد) تماشای این دو ویدئو تا یک هفته مرا برای استراحت راهی منزل کرد: بریدن سر یکی از سربازان ناتو توسط ابومصعب زرقاوی رهبر سابق شاخه نظامی القاعده در عراق و سلاخی اعضا جسدهای خردیداری شده در یکی از لابراتوارهای آموزش کالبدشکافی در یکی از دانشگاههای پزشکی یکی از کشورهای اروپایی.
هنوز هم بعد چندین سال یادآوری آن دو ویدئو پاهایم را سست میکند. اینکه تماشای واقعیت بیرونی چقدر میتواند وحشتناک باشد. این تأثر باردیگر در یکی از سکانسهای فیلم این زن حرف نمیزند ساخته احمد امینی نیز تکرار شد. البته نه به شدت قبل : شوهر برای اینکه بتواند مقداری موارد مخدر تهیه کند زن خود (لاله اسکندری) را در اختیار یکی از دوستانش (حامد بهداد- فروشنده مواد) قرار میدهد. کل این سکانس با دوربین روی دست فیلمبرادری شده َ همراه با جامپکاتهایی نامرسوم و تصویری با اعوجاج و دکوپاژی به ظاهر ناشیانه اما به شدت واقعگرا و خرد کننده. همین سوتیهای آگاهانه تکنیکی توانسته بود این سکانس را به یکی از واقعگراترین سکانسهای تاریخ سینمای بعد از انقلاب تبدیل کند. اگر کارگردان همین سکانس را با دکوپاژی شستهرفته و محکم میساخت تمام سنگینی و واقعگرایی ناشی از انزجار آن فرو میریخت. چرا که تکنیک آگاهانه واقعیت را با افزونههای تکنیکی در جهت تصویر کردن تراژدی دهشتناک قربانی میکند. به گمانم همین مورد در باب عکاسی خبری که داعیه نمایش واقعیت یا بازتاب آن را دارد نیز به شدت صدق میکند. آگاهانگی نسبت به عکاس بودن ناگزیر با تزریق بلوغ تکینیکی بخش وسیعی از واقعیت را به نفع نبوغ تأیف قربانی میکند و دقیقاً از همین روی آماتورها و یا کسانی که حرفهای به عکاسی نگاه نمیکنند و یا حداقل در لحظه عکاسی سراسیمه و دستپاچه بدون سواد بصری و تکنیکی عکس میگیرند موفقترین عکسهای خبری را ثبت میکنند. ترکیبی بد اما به شدت وفادار به واقعیت. کسانی که نه از تعداد جشنوارههای بنیاد FIAP آگاهند و نه از جایزه جهانی WORLD PRESS PHOTO چیزی میدانند. شاید کمی اغراقآمیز به نظر برسد اما به گمانم هیچ عکاس خبری وفادار به واقعیت در دنیا وجود خارجی ندارد. بهترین عکسهای خبری توسط اشخاصی گرفته میشود که گمنام هستند و در مفهوم کلمه نمیشود به آنها عنوان عکاس اطلاق کرد، دوربین حرفهای ندارند و عکسهایشان را با دوربینهای آماتور و در بهترین حالت با موبایل و اتفاقی و بدون برنامه قبلی و از پیشتعیین شده ثبت میکنند.
حال برگردیم به دو ویدئویی که در بالا ذکرش رفت. بعدها نیز مجبور شدم آن دو ویدئو را مجدداً ببینم . اما با هر بار دیدن و یا یادآوری دوباره، میزان درد و انزجار ناشی از واقعیت قبض شده در هر دو صحنه به شکل عجیبی در من کاهش یافت: فرآیندی اتوماتیک و خودکار شده که لاجرم منجر به تحلیل میزان درد و رنج نهفته در ذهن میشود. با این همه هم ویدئوها و هم سکانسی از یک فیلم که چه بسا غیر واقعی و خیالی و زاییده ذهن فیلمنامه نویس یا کارگردان باشد از خود رخداد واقعی بسی کوچکتر و تخفیف یافتهترند. چه خود رخداد بسی هولناکتر و دردناکتر و درد ناشی از آن غیر قابل درمان.
ماهیت رسانهای، دو بعدی و مکانیکی عکاسی و فیلم ایجاب میکند که شدت هولناکی رخداد به شکل قابل توجهی کاهش یابد. همان قلت قابل کنترلی که با برش لبههای تیز واقعیت بیرونی آن را به موجودی اخته و دست و پا بسته تبدیل میکند. هرچند آثار و شدت آن حتی در اندازه کوچک نیز باقی بماند. در هر حال این ماهیت عکاسی است. غیبت رخداد واقعی و جایگزینی آن با شمایلی بصری. در واقع این تقلیل و کم کردن همان میل به نمادین کردن امر متراکم است. فرقی هم نمیکند چه هولناک باشد و چه لذتبخش.
واقعه یازده سپتامبر ، عکاس ناشناس
تصاویری که از واقعه یازده سپتامبر ثبت و به همه جای دنیا مخابره شد میزان تراکم هولناکی واقعه را به جز کسانی که مستقیماً در واقعه حضور داشتند در نگاه بینندگان تلویزیونی در حد یک مولتیمدیای رسانهای چند دقیقهای رقیق کرد. خیلیها که برخورد هواپیماها به برجهای دوقلو را از طریق بخشهای مختلف خبری CNN ، BBC و یا یوتیوب دیدند خیال کردند تبلیغ قسمت بعدی فیلم تخیلی آرماگدون را تماشا میکنند. چرا که نمونه آن را در پارک ژوراسیک، توئیستر و یا فیلمهای فانتزی دیگری دیده بودند. اگر هم باور کردند در خیال خودشان منتظر اسپایدرمن یا سوپرمنی بودند تا بتواندبا نمایشی فانتزی و اعجاب برانگیز نیویورک را از شر بدمنهای القاعده خلاص کند. فقط آنچه برایشان تازگی داشت ساختمانی بود که تصویر آن را در بخشهای تحلیل اقتصادی و یا مجله اکونومیست دیده بودند. همین. با این پیشفرض شاید بعد از نزدیک به بیست سال از جنگ خلیج فارس اکنون بتوانیم با پاسخ عجیب ژان بودریار به خبرنکار روزنامه لوموند که وقوع جنگ فوق را انکار کرده و آن را کلییپهای دروغین و مجازی FAX و BBC قلمداد کردهبود و نه بیشتر احساس همدردی بکنیم.
تمام این موارد مرا به یک نتیجه میرساند. اینکه رسانه ، چه ویدئو یا عکس به نیت ثبت واقعیت عملکردی معکوس دارد. و به جای نمایش و بازتاب واقعیت آن را تحریف میکند. و هرگاه که با تملک رخداد درون قاب و تجسد بخشیدن به آن تراکم جاری درون واقعیت بیرونی را تبدیل به صفر و یکهای دیجیتالی در سنسورهای دیجیتالی میکند در همان حال فاتحه واقعیت را میخواند.
سوگواری اطرافیان مرده از لحظه توقف ضربان قلب و بستن چشمهای شخص مرده و کشیدن ملافهای سفید به روی جسم بیجان آغاز میشود. (شاید نه برای پوشاندن چهره و تن بیجان مرده که برای پوشاندن چهره کریه مرگ). میزان تراکم رخداد ناشی از فقدان شخص از دست رفته فقط زمانی رقیق میشود که جسم زیر خاک دفن شده و یک نشانی به شخص سوگوار داده شده باشد: قطعه ۲۵ شماره ۱۷۵. با تخصیص یک نشانی به محل دفن مرده از عظمت فقدان پراکنده در ذهن سوگوار کاسته شده و عکس به عنوان نماد جایگزین جسم فاقد میشود. حداقلترین نتیجه این کار آرامشی است که در ذهن سوگوار جایگزین مصیبت فقدان میشود. درواقع عکس با همین مکانیسم و کارکرد ، جایگزینی است به جای ابژه از دست رفته:
یک هفته پیش همینجا نشسته بود و...
اینجا حیاط خانه ایست که در آن...
اینجا اتاقیاست که شب تا صبح با کتابهایش در آن …
عکس خبری هست تا سندی تحریف شده باشد از رخدادی که در اندازه یک چارچوب دو بعدی قبض شده. هرچند همه عادت کردهایم که این رخداد سطح دوبعدی را باور کنیم و آن را مساوی واقعیت بپنداریم. با این همه در اندازهای کوچک و تقلیل یافته که نه خود واقعی آن بل به مصابه نمادی تضعیف شده. از آنجا که هر عکس با مرگ در ارتباطی تنگاتنگ قرار دارد هر رخداد درون قاب فاصلهای است با رخداد و مکان رخداد. و کارکرد آن بعد از مدتی فقط نیرویی است برای زنده کردن و یادآوری سوگواری. تا اینکه بخواهد حسی انسانی را در رثای فرد از دست رفته یا مکانیزم تخریب شده در ذهن مخاطب زنده کند. در کل عکس خبری حرفهای نه در جهت نمایش واقعیت که بیشتر ابژهای است برای تحریک میل سوگواری. هرچند خود این نیز دستاورد کمی نباشد.
۲
هر حادثه به مثابه رخنه و شکافی است در نظم نمادین. نظمی که میخواهد شما را از سرعت غیر مجاز و ردکردن چراغ قرمز بازدارد. فوران آتشفشان، سونامی و زلزله یا هر واقعه هولناک. در هر کشوری که اینها رخ میدهند نظم نمادین علاوه براینکه در هیئت ستاد بحران مسئول و مشغول رسیدگی و کمک به آسیبدیدگان واقعه میشود موازی با آن در هیئت دستگاه و سیستمی دیگر (که برآیند رویکردی مدرن از باور عقلانی است) سریع به کار میافتد تا با تخمین میزان و شدت فاجعه و برآوردهای ریاضی و آماری و با تخصیص طول و عرض به واقعه محدوده آن را مشخص کند. این میل به اندازهگیری و تخمین همان میلی است که توانست بینندگان سریال LOST را یک سال جلوی تلویزیون میخکوب کند. عامل تهدیدکننده مسافران نگونبخت هواپیمای سقوط کرده در یک جزیره متروک چه میتواند باشد؟
عامل فوق از آن رو خوفناک مینمود که قابل مشاهده نبود و چون قابل رویت نبود ابعاد و بزرگی آن قابل اندازهگیری نبود که اگر بود نیروی مبتکر و خودبزرگبین خردباوری که خود را نواده و میراثدار کوگیتوی دکارتی میداند میتوانست برای مقابله و از میان بردن آن چارهاندیشی کند. درواقع نیروی تهدیدگر با پنهان نگه داشتن خود هرگونه قدرت محاسبه و مقابله را از طرف مقابل سلب کرده بود. دستگاه اندازهگیری میخواهد همان کاری ر ا بکند که میهمانان ناخوانده آن جزیره و همچنین تماشاگران آن سریال یک سال نتوانستند بر آن فایق آیند. بدیهی است که هر آنچه قابل اندازهگیری و قابل شمارش باشد قابلیت کوچک شدن و تقلیل یافتن را در خویش متبلور خواهد کرد. حال با در نظر گرفتن مطلب فوق میخواهم توجه مخاطب را پرسشی ساده جلب کنم:
«آیا شدت جراحات روحی، جانی و مالی وارد شده در یک فاجعه را میشود با آمار و ارقام ریاضی و از طریق دستگاههای اندازهگیری میزان تلفات جانی و مالی اندازه گرفت؟ آیا روان ضربههای ناشی از فاجعه را میشود در ترازوی ستاد بحران تخمین زد ومحاسبه کرد ؟
این واقعیتی است غیر قابل انکار که میزان ضربات روحی ناشی از یک فاجعه و یا از دست دادن عزیز از دست رفته و یا ویرانی خانه خاطرات کودکی بسی فراتر از متر و معیارهای اندازهگیری و سنجش آماری است. اما عمق فاجعه زمانی بیشتر میشود که مسئولین رده بالای کشوری برای ترمیم خسارات ناشی از یک فاجعه به اسناد تصویری و آمارهای تخمینی یک سازمان بسنده کنند. تصاویری که خود واقعی رخداد را تحریف کردهاند چگونه میتوانند سندی برای ترمیم شکاف رخداده در درون واقعیت باشند؟ اگر ابعاد فاجعه توسط آن شخص از نزدیک لمس نشود چگونه خواهد توانست درد و شکاف آن را ترمیم کند؟
زلزله آذربایجانشرقی ، عکسها از مهسا جمالی
۳
عکاسی خبری واکنشی است انسانی (حداقل ادعای آن را دارد) به منظور ایجاد رخنه در بدنه محافظهکار و راستگرای قدرت تا بتواند به واسطه این رخنه در ساختار دریای به ظاهر بدون موج خوشبینی، خود آگاهی ، وجدان و super ego ی انسانی را در درون جامعه بیدار کند. البته با محوریت واقعیت و نگرشی مرکزی به انسان و عواطف انسانی. و اتفاقاً اصلیترین ماده خام کار را خودسوژه انسانی میداند . با این همه بازی بسیار ظریف و خطرناکی است. آنچه میتواند منجر به شکاف در هسته اصلی محافظهکاری و امر نمادین گردد نمایش امر تهدیدکننده و زشت است. زشتی که میتواند از ناحیه نمایش زخم یا درد و نقصانی در چرخه اجتماعی باشد. و میدانیم که این نمایش نقصان چقدر میتواند برای این ساختار دلنازک خردکننده و عذابآور باشد. اما آنچه در این حیث ماده خام میشود نه خود انسان که کرامت انسانی است. عکاس برای نمایش فروریختن این کرامت از سوژه کسب اجازه نمیکند. و اگر نتواند از این ماده خام به نفع ترمیم درد استفاده بهینه کند نه تنها کاری نکرده که منجر به ضربه و ایجاد زخمی عمیق در این تنها داشته ارزشمند انسان خواهد شد. عکاس خبری مسئولیتی بس سنگین و سترگ بر دوش دارد. و اگر این بار را درست به مقصد نرساند در دام بیاخلاقی خواهد افتاد. چه قبل عکاسی هم متهم به سودگرایی به نفع عکاسی است ( به زعم سونتاگ عکاس خبری در لحظه عکاسی مختار به انجام دو کار است: کمک به فرد آسیبدیده و مصیبتزده و عکاسی کردن که عکاس دومی را برمیگزیند) با این همه عکس خبری باید گرفته شود و نمیتوان از تأثیرات عاطفی که عکاس خبری در مخاطب ایجاد میکند چشمپوشی کرد. اما آنچه مهم است همین شناخت و احترام به کرامت انسان است. و اگر این بازی درست و صحیح پیش نرود شاید …
در کل با توجه به اینکه برخلاف عکاسی فاینآرت که در مقام ارجاع به امر عکاسانه و امر زیباییشناختی درون عکس رخ میدهد عکاسی خبری ارجاعی است به اخلاق و منزلت انسان که جسارتی بس بزرگ میخواهد. حداقل من در این برهه این جسارت را در خود نمیبینم پس در آینه نگاه میکنم و قاطعانه به خود میگویم: آقای میرزایی شما عکاس خبری نیستید یا به زبانی دیگر نمیتوانید عکاس خبری باشید حداقل فعلاً.
نویسنده : علیرضا میرزایی
برگرفته : وب نوشت علیرضا میرزایی