میخواهم پرسشی نظریتر را مطرح کنم
که در بطن تجربیات معاصر عکاسی عنوان عکاس تا چه اندازه میتواند با معنا باشد؟ اینکه واژهٔ عکاس چه معانی ضمنی متبادری را امروزه یدک میکشد.
بدون تردید عکاسی پس از هنر مفهومی شاهد تجربیات جدیدی شد که
عاملان آن نه عکاسان (کسانی که در حوزه صرف عکاسی آموزش دیده یا از نهادهای
وابسته به عکاسی میآیند) بلکه هنرمندانی در حیطهٔ تجسمی بودند که از عکس
هم در آثارشان بهره گرفتند. امروزه پس از نیم قرن از این تجدید نظر اساسی،
بر حسب اتقاق بخش بینهایت بااهمیتی از همین تجربیات (دست کم در حوزه
آرت) به هنرمندان تجسمی برمی گردد تا عکاسان به معنای سنتی کلمه!
مشابه چنین روندی را در ایران نیز میتوان شاهد بود. پیشتر هم در جایی
مطرح کردم که کاربران عکاسی در ایران به دو حوزه متفاوت تقسیم میشوند
کهگاه تفاوت میانشان به فاصلهای ناهمگرا تبدیل میشود. عکاسان (نه به
معنای صرف دانش آموختگان رسمی یا غیر رسمی عکاسی یا کسانی که در تعقیب
تحولات تکنولوژیک آن هستند بلکه به مثابه کسانی که الگوهای موردعلاقه بصری
آنها و روش بیانشان صرفا در حیطه عکاسی میگنجد) و هنرمندانی که از عکس به
عنوان کارمادهای برای بیان ایدههایشان بهره میگیرند. واقعیت این است که
به نظرم در هنر معاصر نه تنها ترکیب هنرمند علاقهمند به عکاسی بر عکاس
هنرمند میچربد بلکه اتفاقا همین هنرمندان وابسته به عکاسی نقش بارها
موثرتری در بسط زبان و بیان عکاسی داشتهاند.
به نحو دیگری بدین پرسش برمی گردم. امروزه فتوگرافر نامیدن
کسی عمدتا ناظر بر شخصیتی است که بدین حرفه اشتغال دارد. حالی که هنرمند
تجسمی به ضرورت چنین موقعیتی را در زندگی تعقیب نمیکند. از این بابت
میخواهم این پیشنهاد را زنده کنم که به طور جدی تری به بازتعریف برخی
واژگان بیاندیشیم. شخصا هرچند که عکاسی و تصویر وابسته به آن مهمترین
دغدغه زندگیام بوده است ولی هر چه بیشتر میگذرد از عکاس نامیدن خود طفره
میروم.
برگرفته : وبلاگ مهدی مقیم نژاد
* عکس برگرفته از تارنمای دکتر مهدی مقیم نژاد است .