نیویورک در نیمه قرن بیستم شهری تکرنگ بود، یا دست کم عکاسان مستندساز بودند که ما را به این باور رساندند.
ولی درست در موقعیتی که عکاسان معروفی چون ویگی، دایان آربس و
ریچارد اودون غالبا شهر را در تصاویری سیاه و سفید با خطوطی واضح و پرطنین
قاب میگرفتند، سال لایتر بود که شهر را به شکل سمفونی خاموش رنگینی نگاه
میکرد. درخشش نئونها، هالههای چراغهای ترافیکی، بلار طلایی تاکسیها
سازنده موسیقی بصریای بودند که تعداد کمی از هم نسلانش صدای آن را
شنیدهبودند.
آقای لایتر به عنوان یکی از اولین عکاسانی که به صورت حرفهای
عکاسی رنگی از شهر نیویورک را آغاز کرد، سهشنبه هفته گذشته در سن ۸۹ سالگی
درگذشت. مردی که با وجود اینکه بخش اعظم آثارش برای عموم مردم ناشناخته
ماندهاست، یکی از پیشروان عکاسی هنری دوران خود بود.
از دهها هزار عکسی که او گرفتهاست و بخشی از آنها به عنوان
بهترین نمونههای عکاسی خیابانی در دنیا شناختهشدهاند، تعداد زیادی از
عکسها هنوز چاپ نشدهباقی ماندهاند.
او ابتدا به عنوان یک خاخام تحصیل کرد و بعد سراغ نقاشی رفت و اما
به عنوان یک عکاس، سال لایتر به صورت متوالی در شصت سال فعالیت حرفهایاش
همینطور فراموش میشد و دوباره کشف میشد.
در یک تکنگاری که پنج سال پیش در مورد او در آلمان منتشر شدهاست
میگوید: «برای ایجاد یک زندگی حرفهای موفق، فرد باید مصمم باشد. باید
جاه طلب باشد. من بیشتر ترجیح میدهم وقتی دلم میخواهد قهوه بخورم، موزیک
گوش کنم و نقاشی بکشم.»
أقای لایتر در سالهای اخیر با وجود انتقادهایی دوباره توجهها را
به خود جلب کردهبود. سال ۲۰۰۵ تعدادی از عکسهای رنگی او سوژه اصلی گالری هاوارد گرینبرگ
در منهتن بودند. سال ۲۰۰۶ در کتاب عکسی با عنوان «سال لایتر: رنگیهای
اولیه Saul Leiter: Early Color» با مقدمهای از مارتین هریسون، مورخ هنر،
آشنایی با عکسهای او باز هم گسترش بیشتری پیدا کرد.
همان سال موزه هنر میلواکی اولین نمایشگاه انفرادی موزهای را از
عکسهای رنگی آقای لایتر برگزار کرد. چندین نمایشگاه دیگر پس از آن در نقاط
دیگر از جمله بنیاد هنری کارتیه برسون در پاریس برگزار شد.
یک فیلم بلند مستند با عنوان «بدون هیچ عجله خاصی: ۱۳ درس از زندگی با سال لایتر»
با کارگردانی توماس لیچ، کارگردان بریتانیایی در این سال در مورد او
ساختهشد. این فیلم در فستیوالهای متعددی در آمریکا و اروپا از جمله در
فستیوال DocNYC در منهتن همین ماه گذشته پخش شد.
همه این توجهها آقای لایتر را پریشان و ناخشنود میکرد، حداکثر میتوان گفت او را فقط اندکی خوشنود میکرد.
در فیلم مستند توماس لیچ، آقای لایتر میگوید: «چه چیزی باعث
شدهاست فکر کنید من خیلی خوب یا برجستهام؟ من واقعا برام مشکل با این
قضیه بزرگ بودن و برجستهبودن آقای لایتر کنار بیایم.»
اما بقیه را خوشحال میکرد.
لیزا هوستتلر، مجموعهدار تازه منصوب شده خانه جورج ایستمن در
روچستر روز سهشنبه هفته گذشته در گفتگویی گفت: «او یکی از مهمترین عکاسان
اولیه عکسهای رنگی در قرن بیستم است. عکسهایی که او گرفتهبود با نوعی
ریتم و جنبش در کشاکش شهر میتوانند با مخاطب ارتباط برقرار کنند.»
آقای لایتر به عنوان یکی از اعضای دانشگاه عکاسی نیو یورک شناخته
میشود، مجموعهای که ویگی، آربس و آودون هم عضو آن بودند. با این وجود سال
لایتر آنچنان هم چیزی از عکاسی آکادمیک نمیدانست. او بیشتر یک عکاس خود
آموختهبود که آثارش یادآور هیچ هنرمند دیگری نبودند. عکسهای او حساس،
عمیق، نسبتا خلاصه و به شدت مشغول به رنگ و هندسه هستند و به نظر میرسد
بیش از هر چیزی موضوع آنها درک بنیادی از جهان باشد.
لایتر غالبا میگفت که: «دیدن، نوعی تجارت مغفول ماندهاست.»
زمانی که دیگر عکاسان نیویورکی هم عصر او سعی میکردند عناصر شهری
را مانند خیابانها، مردم و ساختمانها مجزا مستندسازی کنند، سال لایتر
فضاهای غیرقابل تعریف و تمایز را در حالیکه هر سه عنصر در کنار هم قرار
داشتند تصویر میکرد که بسیاری از آنها در محدوده کوچک اطراف آپارتمانش در
محله ایست ویلیج نیویورک قرار گرفتهبودند که او در دهه ۱۹۵۰ در آنجا زندگی
میکرد.
توماس لیچ، کارگردان فیلم مستند در مورد سال لایتر، چهارشنبه هفته
گذشته در مصاحبهای گفتهاست: «بسیاری از کسانی که ما آنها را به عنوان
عکاسهای معروف میشناسیم، به خصوص عکاسان آمریکایی آن دوره، خیلی واضخ قصد
دارند عکسهایشان در مورد چیزی باشد. سال خیلی از این غیرمستقیمتر بود.»
عکسهای سال لایتر برشهایی فوری هستند که بدون برنامهریزی و
بدون صحنهسازی از سوی یک رهگذر شهری با نگاهی اجمالی دیدهشدهاند.
آدمهای در عکسهای او معمولا سافت فوکوس هستند، گاهی بخشی از بدن آنها
نمایش دادهشدهاست و گاهی هر چند دلالت و اثری از حضورشان وجود دارد کاملا
جایشان خالی است. او که نسبت به هندسه شکل یافته در شهر حساس بود، با
طراحی تصویر از گوشه چیزها عکس میگرفت. مناظر پشت باران دیده میشوند و
پنجرهها پوشیده از برف یا بخارگرفته هستند.
سال لایتر در مستند بدون هیچ علجهای میگوید: «پنجرهای پوشیده از قطرات باران مرا بیشتر از عکسی از یک فرد مشهور جذب میکند.»
رنگهای آقای لایتر هر چند گاهی نمایشی هستند، اما معمولا کم نور و
خاموش هستند، این افکت را سال لایتر با استفاده از فیلمهای تاریخ گذشته
به دست آوردهبود. او معمولا از فیلمهای ۳۵ میلیمتری کداکروم استفاده
میکرد. او معمولا بازتابها را در شیشه معمولی میگرفت که به او اجازه
میداد بتواند بدون استفاده از اتاق تاریک، با استفاده از تنها یک بار
نوردهی، تصاویری چندلایه درست کند.
منتقدان متفقالقولند که نگاه کردن به عکسهای سال لایتر، نگاه کردن به چیزی گرم، صمیمی، شکننده، بسیار زیبا و شدیدا شخصی است.
یکی از عکسهای بدون عنوان از سال لایتر در دهه ۱۹۵۰ از ستونهای نکتیز و خم شده رو به پایین یک چتر صورتی رنگ است که کاملا باز است و پر از قطرات باران، بیش از هر چیز این عکس شبیه به یک انجیر تازه است.
در عکسی دیگر با عنوان «کارگر موندریان»
(۱۹۵۴) با عکس گرفتن از محوطه ساحتمانی که در آن یک کارگر در چارچوب
تختههای چوب رنگی در قاب قرار گرفتهاست، یک صحنه بازنمایی ساده را به
صورت کامل انتزاعی میکند. (پیت موندریان نقاش هلندی که به علت نقاشیهای
هندسیاش مشهور است)
عکس دیگری با عنوان «چتر قرمز»
(۱۹۵۷) عملا سیاه و سفید است و گسترهای از برف خاکستری پهن شده بر سطح
شهر را نمایش میدهد. اما در گوشه بالایی عکس، مانند اولین کاردینال
زمستانی (کردینال یا سهره قرمز آمریکایی یک پرنده قرمز رنگ بومی آمریکاست)،
ناگهان یک تصویر نفسگیر بیرون میزند: تکهای از یک چتر قرمز رنگ که توسط
رهگذری که در عکس دیده نمیشود بالا گرفتهشدهاست، با بخشی از کت قرمز رنگ
رهگذر که دیده میشود تنها گوشهای کوچک از عکس را پر کردهاند.
مارگیت ارب، دستیار سال لیتر، که شخصی بود که خبر مرگ او را از
خانهاش تایید کرد، میگوید: «وقتی نوبت به ترکیببندی میرسید، او همه
قوانین را میشکست. او چیزها را انتزاعی میکرد، او به رنگهای دقت میکرد،
او پیشزمینه را از فوکوس خارج میکرد که باعث میشد عکسها احساس بسیار
نظربازانهای پیدا کنند. او ذهنیت نقاشانهای در عکسهایش به کار میبرد که
هیچ جای دیگر در عکاسی دیدهنشدهاست.»
سال لایتر بعد از اینکه اوایل مدتی سیاه و سفید عکاسی میکرد، در
اواخر دهه ۱۹۴۰، دهههای پیش از آنکه غالب عکاسها سراغ عکاسی رنگی بروند،
به عکاسی رنگی روی آورد.
خانم هوستتلر میگوید: «در آن دوران عکس رنگی به عنوان یک رسانه
هنری پذیرفتهنشدهبود. چرا که طبیعت توسعه و گسترش فنآوری عکاسی رنگی در
ذهن مردم تداعی کننده عکاسی تجاری یا عکاسی آماتور بود.»
از آنجا که در آن دوران هیچ بازاری برای عکسهای رنگی وجود نداشت،
سال لایتر زندگیاش را از طریق عکاسی مد برای مجلههایی مانند اسکوئایر و
هارپرز بازار میگذراند. اما آثار او در صفحات این مجلات هم هیچ شباهتی به
عکسهای دوران خودش نداشت: بخشی از صورتهای مدلها غالبا پنهان است، نیمی
از یک محصول برجسته مانند یک جفت کفش زیر سایه قرار گرفتهاست.
آقای لایتر تعداد بسیار کمی از عکسهای هنریاش را چاپ کرد. به
نظرش برای او کافی بود که اسلایدها را در جمعهای کوچک دوستانه نمایش دهد و
آنها را با پروژکتور روی دیوارهای اتاق پذیرایی خانهاش پخش کند. او در با
دوربینش روزانه در خیابانها پرسه میزد و البته به نقاشی کردن هم
میپرداخت. در برخی آثار او این دو رسانه هنری را با هم مخلوط میکرد و یک
لایه نقاشی بر روی عکسهای چندلایهاش اضافه میکرد.
شش دهه به همین شکل گذشت. در تمام طول این زمان آقای لایتر تقریبا
ناشناخته باقی ماند. توماس لیچ میگوید: «بخشی از این ناشناختگی عامدانه و
از روی انتخاب بود و بخشی از آن از سر حادثه. عکاسهای زیادی هستند که با
عمومی کردن خودشان و جستجو موفقیت، از مسیرشان خارج میشوند. سال هیچ وقت
چنین کاری نکرد. او عکاسی میکرد چون که عاشق عکس گرفتن بود.»
سال لایتر ۳ دسامبر ۱۹۲۳ در شهر پیتزبورگ به دنیا آمد، او فرزند
یک خانواده خاخامهای یهودی بود که سلسله آنها به صدها سال پیش باز میگشت.
پدرش ولف لایتر، خاخام و پژوهشگر مشهور تلمود بود و رهبر جامعه یهودیان
ارتودکس پیتزبورگ محسوب میشد. پدرش دوست داشت سال هم همان مسیر او را طی
کند.
اما در دهه ۱۹۴۰ بعد از مدتی تحصیل در مدرسه دینی کلیولند برای
رسیدن به لباس خاخامی، سال لایتر جوان مدرسه را وسط کار ترک کرد و به
نیویورک رفت تا نقاش شود. انتخابی که به شدت باعث ناراحتی خانوادهاش
شدهبود.
در منهتن او زیر نظر نقاش اکسپرسیونیست انتزاعی، ریچارد پوسه
دارت، آموزش دید که او را به جستجو در عرصه عکاسی تشویق کرد. عکاسی انتخاب
دیگری بود که حتی باعث نارضایتی بیشتر خانواده لایتر شد.
سال ۲۰۰۹ سال لایتر در مصاحبهای با وبسایت فوتوگرافرز اسپیک
گفت: «پدرم فکر میکرد عکاسی کاری است که توسط آدمهای دون انجام میشود.
خانوادهام از اینکه من عکاس میشدم خیلی ناراضی بودند، عمیقا و شدیدا
ناراضی بودند.»
سال ۱۹۵۳ بود که ادوراد استیچن، عکاس برجسته برای اولین بار
تعدادی از عکسهای سال لایتر را در نمایشگاهش در موزه هنرهای مدرن نیویورک
با عنوان «همیشه غریبههای جوان Always the Young Strangers» در بین
عکسهای نمایشگاه گنجاند. سال لایتر بعدها گفت که از این موضوع خوشحال
شدهبود، اما این موفقیت اثر بیش از اندازهای هم روی او نداشت.
مدتی بعد ادوارد استیچن از سال لایتر خواست تا تعدادی از آثارش را
در نمایشگاه «خانواده انسان The Family of Man» نمایش دهد. نمایشگاهی شامل
۵۰۰ عکس که استیچن از بین ۲ میلیون عکس برای نمایش در موزه هنرهای مدرن
نیویورک جمعآوری کردهبود. این نمایشگاه به علت کنکاش برانگیزاننده وضعیت
بشری از سوی بسیاری به عنوان یک نقطه عطف محسوب میشد. سال لایتر اما که از
آثار خودش آنچنان رضایت خاطر نداشت، پیشنهاد شرکت در نمایشگاه را رد کرد.
برخی از عکسهای سال لایتر راهشان را به کلیکسیونهای موزهها
باز کردهاند. تعدادی در موزه هنر آمریکایی ویتنی در نیویورک، تعدادی در
موسسه هنری شیکاگو و تعدادی در موزه ویکتوریا و آلبرت لندن. اما اکثریت
قریب به اتفاق عکسهای سال لایتر فقط به شکل نگاتیو و اسلاید موجود هستند و
هیچ گاه به چاپ نرسیدهاند. این عکسها در جعبههای متعددی در آپارتمانش
مانند ساختمانهای یک شهر بزرگ چیدهشدهاند.
دیوارهای آپارتمان او نیز پوشیده از نقاشیهایش است. اکثر این
نقاشیهای آبرنگ و گواش نیمه انتزاعی و به شدت رنگین هستند. سال لایتر در
مصاحبهاش با فوتوگرفرز اسپیک میگوید: «من بزرگترین کلکسیونر آثار سال
لایتر در جهان هستم.»
خانم سوآمس بنتری که برای بیش از نیم قرن همخانه و همدم آقای
لایتر بود، سال ۲۰۰۲ درگذشتهبود. خانم بنتری یک هنرمند و مانکن بود و سوژه
بخش بزرگی از عکسها و نقاشیهای سال لایتر بود. از بستگان نزدیک سال
لایتر یک برادرش به نام آبا هنوز زندهاست.
آثار سال لایتر را میشود در مجموعههایی مانند کتاب «سبک
نیویورکی: عکسها، ۱۹۳۶-۱۹۶۳» که اکثر عکسهایش آثار سال لایتر هستند و
توسط جین لیوینگستون جمعآوری شدهاست. عکسهای او همچنین سوژه اصلی کتابی
با عنوان «سال لایتر» با مقدمهای از مکس کوزلف است.
در مصاحبه با فوتوگرافرز اسپیک، سال لایتر میگوید او نقشش را به
عنوان عکاس در پسزمینهای از رویدادهای بسیار مهمتر بشری انتخاب
کردهاست.
او میگوید: «من در خودخواهی و تحسین خودم غوطهور نشدهام. وقتی
به ویوالدی یا موسیقی ژاپنی گوش میکنم یا ساعت ۳ صبح اسپاگتی درست میکنم و
ناگهان میبینم که سس مورد نظرم را برای خوردن با آن ندارم، در آن لحظه
شهرت به هیچ دردم نمیخورد.»
منبع: نیویورک تایمز
ترجمه: شهاب شهسواری
برگرفته : عکسخانه